پس از نام و یاد خدای عزیز، سلامی به زیبایی بهار به تکتک شما دوستان و خوانندگان بهتر از جان کولهپشتی. امیدواریم از ماه مبارک رمضان و از سفرهی مهمانی خدا به خوبی استفاده کرده باشید و دستهایتان پر از دعاهای برآوردهشده باشد.
همانطور که میدانید، دو روز دیگر به عید فطر و پایان این ماه پرخیر و برکت و نعمت باقی مانده است. چه افطارها که با نام زیبای خداوند، لبهای تشنهمان را سیراب کردیم و چه سحرها که با گفتوگوی عاشقانه با خدا به آرامش رسیدیم!
شبهای احیا، قرآن بر سر گرفتیم و دعای «جوشن کبیر» خواندیم. به این حرف بابا در شب قدر فکر میکنم که گفت: «بچهها، هیچ میدانید خدای مهربان شما را خیلی دوست داشته است که از بین این همه آدم شما را انتخاب کرده و برایتان دعوتنامه مخصوص فرستاده است تا در این مهمانی شرکت کنید؟»
حالا این مهمانی دارد تمام میشود. انگار ستارهها پرنورتر از همیشه، آسمان را چراغانی کردهاند. انگار فرشتهها از کنار ابرها به ما دست تکان میدهند. دوباره صدای «ربنا» میآید. من این صدای آسمانی را دوست دارم. ما در انداختن سفرهی افطار به هم کمک میکنیم.
صدای اذان مانند عطر خوشبویی در هوا تاب میخورد و به خانهی ما وارد میشود. خواهرم در حالی که با کمک مامان وسایل سفره افطار را آماده میکند میگوید: «حیف که ماه رمضان و این حال و هوای خوب دارد تمام میشود. چه ماه ماهی بود!»
مادرم میخندد و جواب میدهد: «حال خوب تمام نمیشود دخترم. این حال خوب را با کارهای خیر خداپسندانه میشود بیشتر کرد.»
من و برادرم با اینکه هنوز به سن تکلیف نرسیدهایم، روزهی کلهگنجشکی گرفتهایم تا به خدا بگوییم ما هم دوست داریم مهمان ماه او باشیم.
صدای اذان که بلند میشود، همه دور سفره افطار مینشینیم. بابا دعا میخواند: «اللهم لک صمنا و علی رزقک أفطرنا.» مادر با لبخند میگوید: «روزههای همه مخصوصا دوقلوهای قهرمان خانواده قبول باشد!»
خواهر با مهربانی و احترام، فنجان چاینبات را جلو ما میگذارد. من اما پیش از افطار، برای شفای مادر همکلاسیام دعا میکنم و آرام «الهی آمین» میگویم چون شنیدهام خدا دعای آدم روزهدار را برآورده میکند.